| حرید |

یک از خود فراری؛ یک تن چراغ در کف و یک تن به جستجو

| حرید |

یک از خود فراری؛ یک تن چراغ در کف و یک تن به جستجو

  • ۰
  • ۰

مایند دیپلیشن-یک

به توصیه دوست عزیزی تصمیم بر تهی کردن ظرف به غایت با ظرفیت و در عین حال محدود افکارم گرفتم، فارغ ازینکه کسی نوشته هایم را میبیند یا نمیبیند. هدف جلوی چشم آوردن موجودات عجیبی ست که عمده ای از زندگی من را به وجود موذی خودشان اختصاص داده اند. روی کاغذ که بیایند به حتم بهتر دیده میشوند.

القصه اینکه آدم باید به عزیــزش بگوید که تا چه حد برایش عزیز است ، چرا کاری به غایت سخت است؟ لابد ترس از خروجی وهم انگیز این بلک باکس است که میترساند او را که از بیانش امتناع میکند. ترسِ از دست دادن است که مانع به دست آوردن محبوب است؟ آخر مگر از ملزومات وصول به حبیب گفتنِ 'بانو [محذوفِ] من باور کن ژوتِم' نیست؟ اقا جان اصلا انگار هر چقدر هم که در رفتارت با او هزاران بار '[محذوف] جان، باور کن ژوتِم' ات متجلی باشد تا یک ابراز علاقه ساده و مستقیم نکنی خودت را فدایش هم بکنی که میکنی نمیخواهد متوجه شود انگار.

مگر جز این است که  امتناع  فقط دست روی دستمان  میگذارد تا شاهد رفتن جان از بدن دیدن که جانم میرود باشد؟

معروف است که مجنون را گفته اند قرآن دانی و گفت آری؛ گفتند بخوان و بی درنگ خواند: 'سبحان من اسری بعبده 'لیلا' ، اما فردی هم در کنجی از عالم هست که به یقین خواهد خواند : " فأً[محذوووف]."

بانو؛ خیلی وقت است در فراقت در رجفه ایم ، آنقدر که از [محذوفین] شده ایم.

چند وقتیست به طلبت مشتاقیم و در تلاش.

 وقتش نیست که بیایی؟

همیجنا به علت عدم رضایتم از نداشتن آرامش افکارم حتی روی کاغذ ، بغتتا ترک پست میکنم و تا دیپلیشن بعدی عزیز دل را به 

خدایش میسپارم.

  • ریدانــدو
  • ۰
  • ۰

هر جور نگا میکنم حال ندارم الان زنده باشم، حالم ندارم مرده باشم.

اعوذ باالله!

  • ریدانــدو